{magic love}
فصل دوم پارت ۱۳
شیش ماه بعد:
آزاله آزاد شد. اما خوشحال نبود. هیچکس رو نداشت. نه دوستی نه خانواده ای نه عشقی. هنه انها را از دست داده بود. جایی را نداشت که منتظرش باشند.
در شهر قدم میزد. ناگهان کسی رو دید. با دیدن اون شخص قلبش درد گرفت. ایان بود اما او تنها نبود. امیلیا، همون دختری که زندگی آزاله رو نابود کرد ، الان عشقش رو هم دزیده و همینطور دوستاش. چون همون موقع ایلا و بقیه بچه ها به سمتشون رفتن و باهم بگو بخند کردن. ناگهان لوکاس متوجه آزاله شد که دارد انها را تماشا میکند و اشک میریزد. آزاله تا متوجه این موضوع شد در جایی نزدیک همان جا قایم شد. لوکاس برایه یک لحظه هم که شده دلش برای آزاله سوخت.
لوکاس: هی بچه ها از آزاله خبر ندارین؟
ایان: چرا باید از اون دختره چندش خبر داشته باشیم؟
آلوینا: واقعا اون دیگه برای ما مهم نیست بعد از اون کارش.
آزاله تمام اون حرف هارو شنید. با شنیدن این حرف از دهن عشقش و دوستانش قلبش درد میگرفت. بی وقفه اشک میریخت.
همون جا نشست. اما نمیدانست که قرار است ایان ، از اونجا رد شود.
☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
امیدوارم خوشتون بیاد💖🎀
شیش ماه بعد:
آزاله آزاد شد. اما خوشحال نبود. هیچکس رو نداشت. نه دوستی نه خانواده ای نه عشقی. هنه انها را از دست داده بود. جایی را نداشت که منتظرش باشند.
در شهر قدم میزد. ناگهان کسی رو دید. با دیدن اون شخص قلبش درد گرفت. ایان بود اما او تنها نبود. امیلیا، همون دختری که زندگی آزاله رو نابود کرد ، الان عشقش رو هم دزیده و همینطور دوستاش. چون همون موقع ایلا و بقیه بچه ها به سمتشون رفتن و باهم بگو بخند کردن. ناگهان لوکاس متوجه آزاله شد که دارد انها را تماشا میکند و اشک میریزد. آزاله تا متوجه این موضوع شد در جایی نزدیک همان جا قایم شد. لوکاس برایه یک لحظه هم که شده دلش برای آزاله سوخت.
لوکاس: هی بچه ها از آزاله خبر ندارین؟
ایان: چرا باید از اون دختره چندش خبر داشته باشیم؟
آلوینا: واقعا اون دیگه برای ما مهم نیست بعد از اون کارش.
آزاله تمام اون حرف هارو شنید. با شنیدن این حرف از دهن عشقش و دوستانش قلبش درد میگرفت. بی وقفه اشک میریخت.
همون جا نشست. اما نمیدانست که قرار است ایان ، از اونجا رد شود.
☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
امیدوارم خوشتون بیاد💖🎀
۲.۳k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.